بهاران دشت پر گل میشود بازنسیم و رقص سنبل میشود بازتو اما نیستی میدانم آخر...دلت دلتنگ کابل میشود باز!علی بیانی۱۰؍۱۰؍۱۴۰۱ |+| نوشته شده در شنبه دهم دی ۱۴۰۱ساعت ۵:۳۳ ب.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
کلاف گیج و سردرگم من و توقضاوتهای این مردم، من و تو!به روی تابهی داغ از محبت...پر از بیتابی گندم من و تو!علی بیانی۲؍۹؍۱۴۰۱ |+| نوشته شده در چهارشنبه دوم آذر ۱۴۰۱ساعت ۳:۱۰ ب.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
چراهای محالم را ببافم...جنون حس و حالم را ببافمدلم میخواهد امشب تا دم صبحبه موهایت خیالم را ببافم!علی بیانی۳؍۹؍۱۴۰۱ |+| نوشته شده در پنجشنبه سوم آذر ۱۴۰۱ساعت ۶:۲ ب.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
دل بی طاقت مادر غمین استتنی افتاده بی سر نازنین استکتابی در بغل گیسو پر از خونبمیرم آخ این ام البنین استعلی بیانی۹؍۷؍۱۴۰۱تو کاجی از غرورت ترس دارندچه پنهان از حضورت ترس دارندهزاره خار چشم کیستی توکه اینقدر از شعورت ترس دارند؟!علی بیانی۱۰؍۷؍۱۴۰۱در رثای شهدا و جوانان جوانمرگ کاج که به ناحق فقط به جرم هزاره بودن پرپر شان کردند، نفرین بر عاملین و قاتلین این جنایت! |+| نوشته شده در دوشنبه هجدهم مهر ۱۴۰۱ساعت ۸:۳۶ ق.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
قرار ما به فردا ماند، رفتیمنشد از ما و دنیا ماند، رفتیمهمیشه دست خالی با دلی پرچه دلها پشت سر جا ماند، رفتیم!علی بیانی۱۷؍۷؍۱۴۰۱ |+| نوشته شده در دوشنبه هجدهم مهر ۱۴۰۱ساعت ۸:۴۰ ق.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
تا تو را دیدم دو چشمم در تماشا گیر ماندبر زبانم نیمهی "گم گشته" پیدا گیر ماندیخ زدم در آفتاب داغ تابستان سالنبض من افتاد خون در سرخرگها گیر ماندگیج و منگم رو برویت وای این مجنون منم؟تا لبت جنبید خواندم نام لیلا گیر ماندمن همان رودم که با سر میدویدم صخره راگم شدم در زیر ابروی تو دریا گیر ماندوهم زیباییکه با آیینه قسمت می کنمیک نفر تنهاتر از من پشت معنا گیر ماند!علی بیانی۸؍۶؍۱۴۰۱ |+| نوشته شده در سه شنبه هشتم شهریور ۱۴۰۱ساعت ۵:۴ ب.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
بگذار بگویم که بهاری، جانم!یعنیکه همیشه قندهاری، جانم!دستم برسد یکی دو تا میچینمبه به، چقدر باغ اناری، جانم!علی بیانی۲۲؍۵؍۱۴۰۱ |+| نوشته شده در شنبه بیست و دوم مرداد ۱۴۰۱ساعت ۱۲:۱۶ ب.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
از این دریای توفانی صدف بردچپاول کرد و خورد از هر طرف بردغرور و آبروی کابلم را...فقط یک بیشرف، یک بیشرف برد!علی بیانی۲۴؍۵؍۱۴۰۱ |+| نوشته شده در دوشنبه بیست و چهارم مرداد ۱۴۰۱ساعت ۱۱:۱۷ ق.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
سرا پا دل سرا پا گوش با توچراغ کلبه هم خاموش با توبه صرف عشق و مستی تا دم صبحتب لب گرمی آغوش با تو!علی بیانی۱۱؍۳؍۱۴۰۱ |+| نوشته شده در یکشنبه پانزدهم خرداد ۱۴۰۱ساعت ۱۰:۳۳ ق.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
تو دریایی ولی دریا که بد نیستهمیشه در خِرام جزر و مد نیستمن آن دریانورد ناشی ام که....رسیدن تا به ساحل را بلد نیستعلی بیانی۱۱؍۱۲؍۱٤۰۰ |+| نوشته شده در چهارشنبه یازدهم اسفند ۱۴۰۰ساعت ۹:۴۷ ق.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
نشد فرصت که همگام تو باشمرفیق صبح تا شام تو باشمتو را تقدیر شد شهمامه باشیمن آن سلسال ناکام تو باشمعلی بیانی۱۴۰۰٫۲٫۲۴پ، ن: سلسال را آگاهانه با س نوشتم |+| نوشته شده در جمعه بیست و چهارم اردیبهشت ۱۴۰۰ساعت ۱۱:۳۹ ق.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
بداههخدا جان میشود از بُغض بُن بست...که بر گردم به سال سه صد و شصت؟خودم از بیهقی باید بپرسم:خراسانیکه میگویی کجا هست؟!علی بیانی۳؍۹؍۱۳۹٨ , ...ادامه مطلب
این شعر فقط شبیه یک بازنده ستدر مصرع آخری کمی شرمنده ستاوضاع جهان رو به خرابی رفته ستتقصیر همین "تِرَمپ" مادرجنده ستعلی بیانی۲؍۴؍۱۳۹٨ پارلمانمعضل بشود حل که مهندس باشد!انسان فهیم و متشخّص باشداین, ...ادامه مطلب
هوا ابری و باران نم نمش بودخیال هر کسی با همدمش بودبدون چتر در نبض خیابان...خدا دستش به دست مریمش بود!علی بیانی۲۵؍۱۱؍۱۳۹۷, ...ادامه مطلب
چه با ترفند ما را بر زمین زدکه ابلیس آفرید از آستین زدشبی با شکوه حوا گفت: آدم!سر راه خدا باید کمین زد علی بیانی۱۷؍۷؍۱۳۹٨, ...ادامه مطلب