بهاران دشت پر گل میشود بازنسیم و رقص سنبل میشود بازتو اما نیستی میدانم آخر...دلت دلتنگ کابل میشود باز!علی بیانی۱۰؍۱۰؍۱۴۰۱ |+| نوشته شده در شنبه دهم دی ۱۴۰۱ساعت ۵:۳۳ ب.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
کلاف گیج و سردرگم من و توقضاوتهای این مردم، من و تو!به روی تابهی داغ از محبت...پر از بیتابی گندم من و تو!علی بیانی۲؍۹؍۱۴۰۱ |+| نوشته شده در چهارشنبه دوم آذر ۱۴۰۱ساعت ۳:۱۰ ب.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
قرار ما به فردا ماند، رفتیمنشد از ما و دنیا ماند، رفتیمهمیشه دست خالی با دلی پرچه دلها پشت سر جا ماند، رفتیم!علی بیانی۱۷؍۷؍۱۴۰۱ |+| نوشته شده در دوشنبه هجدهم مهر ۱۴۰۱ساعت ۸:۴۰ ق.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
پر از خون در ارزگان پرپرم منورقهای کدامین دفترم من؟!کسی با خون نوشته یادگاری...گمانم خاطرات هاجرم من!علی بیانی۲۸؍۷؍۱۴۰۱ |+| نوشته شده در پنجشنبه بیست و هشتم مهر ۱۴۰۱ساعت ۶:۱۵ ب.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
بگذار بگویم که بهاری، جانم!یعنیکه همیشه قندهاری، جانم!دستم برسد یکی دو تا میچینمبه به، چقدر باغ اناری، جانم!علی بیانی۲۲؍۵؍۱۴۰۱ |+| نوشته شده در شنبه بیست و دوم مرداد ۱۴۰۱ساعت ۱۲:۱۶ ب.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
مسیر صخره و سنگ است با مندلیکه بی جهت تنگ است با منخیالی نیست، کابل شاد باشدغمیکه ناشی از جنگ است با منعلی بیانی۷؍۴؍۱۴۰۱ |+| نوشته شده در سه شنبه هفتم تیر ۱۴۰۱ساعت ۱۰:۱۹ ق.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
همینکه یاد کابل میکند دلجوانه میزند گُل میکند دلدل است و هیچکارش منطقی نیستکجا منطق تحمل میکند دل؟!علی بیانی۱۴۰۱/۲/۲۸عبور از نِخوت شب باور توستوطن مادر نشد، نامادر توستهزاره، ای همیشه غرق در خونتو سربازی و مکتب سنگر توستعلی بیانی۱۴۰۱/۱/۳۱ |+| نوشته شده در دوشنبه دوم خرداد ۱۴۰۱ساعت ۷:۳۰ ق.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
جهان آیینه شد مهتاب افتادزمان لبخند زد در قاب افتادبه روی فرش قرمز بوسه گل کرددهان هر چه مفتی آب افتاد!علی بیانی۵؍۳؍۱۴۰۱تقدیم به نوید محمد زاده و فرشته حسینی |+| نوشته شده در پنجشنبه پنجم خرداد ۱۴۰۱ساعت ۱۲:۱۳ ب.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
من همان شهر پس از جنگم که آبادی نداشتپرچم سرخ و سیاه و سبز آزادی نداشتهر قدم در پیش پایم سنگ ماند این روزگاربدبیاری تا به این حد را کسی یادی نداشتهیچکس اندازهی من دل نداد و دل نبردعشق هم چیزی برایم غیر بربادی نداشتبیستون را کنده ام از بیخ و بنیادش ولیکاش شیرینم به جز من هیچ فرهادی نداشتدختر ارباب , ...ادامه مطلب
به خامی تاج و تخت آباد سیبیکه تا شد پخته، شیرینزاد سیبیبه گوش برگ باد آواز میخواند...که از چشم درخت افتاد سیبی!علے بیانے۱٨؍٨؍۱۳۹٨ , ...ادامه مطلب
این شعر فقط شبیه یک بازنده ستدر مصرع آخری کمی شرمنده ستاوضاع جهان رو به خرابی رفته ستتقصیر همین "تِرَمپ" مادرجنده ستعلی بیانی۲؍۴؍۱۳۹٨ پارلمانمعضل بشود حل که مهندس باشد!انسان فهیم و متشخّص باشداین, ...ادامه مطلب
مرا از دل دعا کن مادر من که میچرخد زمین دور سر من کسی جای خدا دیشب، پریشب چَکَر میزد میان باور منعلی بیانی ۱٨؍۷؍۱۳۹٨, ...ادامه مطلب
به روی "بوم" رنگی، میکشم تا... دو تا چشم قشنگی، میکشم تا... تو را آهو، خلاف هرچه قانون در آغوش پلنگی میکشم تا! علی بیانی ۱۹؍۵؍۱۳۹۷ , ...ادامه مطلب
چه کردی باز توفان است در من؟کسی افتاده بیجان است در من پس از وحی نفاق انگیز چشمت!نبرد کفر و ایمان است در من علی بیانی۲٨؍۷؍۱۳۹۶ + نوشته شده در شنبه بیست و نهم مهر ۱۳۹۶ساعت ۴:۵۰ ق.ظ  توسط علی بیانی | , ...ادامه مطلب
خوش به اقبالت خدا جان آسمانت تنگ نیستنان و آبت زهرمار و پیش پایت سنگ نیست با فرشته همنشینی، همزبان و همدم اتآدم بدخلق کجرفتار بی فرهنگ نیست بر سر قدرت کسی با تو ندارد اختلافباد آباد آسمانت، کارو بارت لنگ نیست ربنا در عرش هرشب خواب راحت میکنیناله و فریاد آتشبار های جنگ نیست دور از آغوش مادر بی نش,اقبالت,آسمانت,نیست ...ادامه مطلب