من همان شهر پس از جنگم که آبادی نداشت
پرچم سرخ و سیاه و سبز آزادی نداشت
هر قدم در پیش پایم سنگ ماند این روزگار
بدبیاری تا به این حد را کسی یادی نداشت
هیچکس اندازهی من دل نداد و دل نبرد
عشق هم چیزی برایم غیر بربادی نداشت
بیستون را کنده ام از بیخ و بنیادش ولی
کاش شیرینم به جز من هیچ فرهادی نداشت
دختر ارباب را میخواست دهقان بچه ای
تاجدار عاشقی شد، بخت دامادی نداشت!
زیر و رو کردم تمام خاطرات کهنه را
تازه فهمیدم چرا این زندگی شادی نداشت!
علی بیانی
۲۰؍۱۲؍۱۴۰۰
برچسب : نویسنده : alibayanibandara بازدید : 106