چه خوش باشد خیال کوته سنگی...شود کامل کمال کوته سنگی...که امشب ماه بندر رفته کابل...شده هی خوش به حال کوته سنگی!علی بیانی۲۵؍۳؍۱٤۰۲پ، ن: "کوته سنگی" ناحیه پنجم کابل است |+| نوشته شده در چهارشنبه بیست و دوم فروردین ۱۴۰۳ساعت ۱۰:۴۶ ق.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
دلی پر از امید آورده باشدبهاران را نوید آورده باشدیکی در می زند، ای کاش مریم...کمی حلوای عید آورده باشد!علی بیانی۲۲؍۱؍۱٤۰۳ |+| نوشته شده در چهارشنبه بیست و دوم فروردین ۱۴۰۳ساعت ۱۰:۴۷ ق.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
بهاران دشت پر گل میشود بازنسیم و رقص سنبل میشود بازتو اما نیستی میدانم آخر...دلت دلتنگ کابل میشود باز!علی بیانی۱۰؍۱۰؍۱۴۰۱ |+| نوشته شده در شنبه دهم دی ۱۴۰۱ساعت ۵:۳۳ ب.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
پریرویان شهر از ناز ماندندهم از رقص و هم از آواز ماندندلب و لبخند زیبای تو را دید...دهان پنجرهها باز ماندند!علی بیانی۱۳؍۹؍۱۴۰۱ |+| نوشته شده در یکشنبه سیزدهم آذر ۱۴۰۱ساعت ۵:۳۹ ب.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
پر از اندوهم و شادم کند بازکشد در بند و آزادم کند بازبه طرز دلبری چشمان نازتخرابم کرده آبادم کند باز!علی بیانی۸؍۱۰؍۱۴۰۱ |+| نوشته شده در جمعه نهم دی ۱۴۰۱ساعت ۵:۲۶ ب.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
کلاف گیج و سردرگم من و توقضاوتهای این مردم، من و تو!به روی تابهی داغ از محبت...پر از بیتابی گندم من و تو!علی بیانی۲؍۹؍۱۴۰۱ |+| نوشته شده در چهارشنبه دوم آذر ۱۴۰۱ساعت ۳:۱۰ ب.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
چراهای محالم را ببافم...جنون حس و حالم را ببافمدلم میخواهد امشب تا دم صبحبه موهایت خیالم را ببافم!علی بیانی۳؍۹؍۱۴۰۱ |+| نوشته شده در پنجشنبه سوم آذر ۱۴۰۱ساعت ۶:۲ ب.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
شب و ماه و ستاره دشت برچیگلوی پاره پاره دشت برچیکتاب و دفتر و میز پر از خونمنم، من، یک هزاره دشت برچی!علی بیانی۲۳؍۸؍۱۴۰۱ |+| نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم آبان ۱۴۰۱ساعت ۵:۵۱ ب.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
دل بی طاقت مادر غمین استتنی افتاده بی سر نازنین استکتابی در بغل گیسو پر از خونبمیرم آخ این ام البنین استعلی بیانی۹؍۷؍۱۴۰۱تو کاجی از غرورت ترس دارندچه پنهان از حضورت ترس دارندهزاره خار چشم کیستی توکه اینقدر از شعورت ترس دارند؟!علی بیانی۱۰؍۷؍۱۴۰۱در رثای شهدا و جوانان جوانمرگ کاج که به ناحق فقط به جرم هزاره بودن پرپر شان کردند، نفرین بر عاملین و قاتلین این جنایت! |+| نوشته شده در دوشنبه هجدهم مهر ۱۴۰۱ساعت ۸:۳۶ ق.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
قرار ما به فردا ماند، رفتیمنشد از ما و دنیا ماند، رفتیمهمیشه دست خالی با دلی پرچه دلها پشت سر جا ماند، رفتیم!علی بیانی۱۷؍۷؍۱۴۰۱ |+| نوشته شده در دوشنبه هجدهم مهر ۱۴۰۱ساعت ۸:۴۰ ق.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
پر از خون در ارزگان پرپرم منورقهای کدامین دفترم من؟!کسی با خون نوشته یادگاری...گمانم خاطرات هاجرم من!علی بیانی۲۸؍۷؍۱۴۰۱ |+| نوشته شده در پنجشنبه بیست و هشتم مهر ۱۴۰۱ساعت ۶:۱۵ ب.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
دلی در آرزویت میکشیدمشبی دستی به مویت میکشیدماگر نقاش بودم پشت یک میز...خودم را روبرویت میکشیدم!علی بیانی۷؍۷؍۱۴۰۱ |+| نوشته شده در پنجشنبه هفتم مهر ۱۴۰۱ساعت ۱۰:۱۲ ق.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
وسط پخش خبر چند نفر زنگ زدندلاف از غیرت و مردانگی و ننگ زدندسفرهی ما که پر از خون جگر شد به درککافر و مرتد مان خواند و به ما اَنگ زدندشعر خواندم که در این معرکهها گم نشویصد رقم وصله ی ناجور به فرهنگ زدندوا نشد غنچه ی لبخند تو از بس که خبر...حرف از خانهبراندازی یک جنگ زدندپرسش تلخ تو را نیست جوابی که چرا...این جماعت به چه جرم آینه را سنگ زدند؟!علی بیانی۱۲؍۶؍۱۴۰۱ |+| نوشته شده در شنبه دوازدهم شهریور ۱۴۰۱ساعت ۴:۴۲ ب.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
چنان زهریکه بر لب ماندنی نیستو خوشبختانه عقرب ماندنی نیستبزن ای نیش، نیش آخرت را ....زمین می چرخد و شب ماندنی نیستعلی بیانی۲؍۶؍۱۴۰۱ |+| نوشته شده در چهارشنبه دوم شهریور ۱۴۰۱ساعت ۶:۴۲ ب.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
تا تو را دیدم دو چشمم در تماشا گیر ماندبر زبانم نیمهی "گم گشته" پیدا گیر ماندیخ زدم در آفتاب داغ تابستان سالنبض من افتاد خون در سرخرگها گیر ماندگیج و منگم رو برویت وای این مجنون منم؟تا لبت جنبید خواندم نام لیلا گیر ماندمن همان رودم که با سر میدویدم صخره راگم شدم در زیر ابروی تو دریا گیر ماندوهم زیباییکه با آیینه قسمت می کنمیک نفر تنهاتر از من پشت معنا گیر ماند!علی بیانی۸؍۶؍۱۴۰۱ |+| نوشته شده در سه شنبه هشتم شهریور ۱۴۰۱ساعت ۵:۴ ب.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب