دلی پر از امید آورده باشدبهاران را نوید آورده باشدیکی در می زند، ای کاش مریم...کمی حلوای عید آورده باشد!علی بیانی۲۲؍۱؍۱٤۰۳ |+| نوشته شده در چهارشنبه بیست و دوم فروردین ۱۴۰۳ساعت ۱۰:۴۷ ق.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
بهاران دشت پر گل میشود بازنسیم و رقص سنبل میشود بازتو اما نیستی میدانم آخر...دلت دلتنگ کابل میشود باز!علی بیانی۱۰؍۱۰؍۱۴۰۱ |+| نوشته شده در شنبه دهم دی ۱۴۰۱ساعت ۵:۳۳ ب.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
پر از اندوهم و شادم کند بازکشد در بند و آزادم کند بازبه طرز دلبری چشمان نازتخرابم کرده آبادم کند باز!علی بیانی۸؍۱۰؍۱۴۰۱ |+| نوشته شده در جمعه نهم دی ۱۴۰۱ساعت ۵:۲۶ ب.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
دل بی طاقت مادر غمین استتنی افتاده بی سر نازنین استکتابی در بغل گیسو پر از خونبمیرم آخ این ام البنین استعلی بیانی۹؍۷؍۱۴۰۱تو کاجی از غرورت ترس دارندچه پنهان از حضورت ترس دارندهزاره خار چشم کیستی توکه اینقدر از شعورت ترس دارند؟!علی بیانی۱۰؍۷؍۱۴۰۱در رثای شهدا و جوانان جوانمرگ کاج که به ناحق فقط به جرم هزاره بودن پرپر شان کردند، نفرین بر عاملین و قاتلین این جنایت! |+| نوشته شده در دوشنبه هجدهم مهر ۱۴۰۱ساعت ۸:۳۶ ق.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
پر از خون در ارزگان پرپرم منورقهای کدامین دفترم من؟!کسی با خون نوشته یادگاری...گمانم خاطرات هاجرم من!علی بیانی۲۸؍۷؍۱۴۰۱ |+| نوشته شده در پنجشنبه بیست و هشتم مهر ۱۴۰۱ساعت ۶:۱۵ ب.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
از این دریای توفانی صدف بردچپاول کرد و خورد از هر طرف بردغرور و آبروی کابلم را...فقط یک بیشرف، یک بیشرف برد!علی بیانی۲۴؍۵؍۱۴۰۱ |+| نوشته شده در دوشنبه بیست و چهارم مرداد ۱۴۰۱ساعت ۱۱:۱۷ ق.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
پر از عشق و پر از امید جنگلبه ساز باد می رقصید جنگللبم روی لبت بود و لب رود...به یادت هست، ما را دید جنگل؟علی بیانی۳۱؍۶؍۱۳۹۷این دوبیتی از چهار سال پیش است که در تلگرام و فیسبوک نشر کرده بودم ولی اینجا را یادم رفته بود. |+| نوشته شده در دوشنبه دهم مرداد ۱۴۰۱ساعت ۱۱:۵۰ ق.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
من همان شهر پس از جنگم که آبادی نداشتپرچم سرخ و سیاه و سبز آزادی نداشتهر قدم در پیش پایم سنگ ماند این روزگاربدبیاری تا به این حد را کسی یادی نداشتهیچکس اندازهی من دل نداد و دل نبردعشق هم چیزی برایم غیر بربادی نداشتبیستون را کنده ام از بیخ و بنیادش ولیکاش شیرینم به جز من هیچ فرهادی نداشتدختر ارباب , ...ادامه مطلب
بداههخدا جان میشود از بُغض بُن بست...که بر گردم به سال سه صد و شصت؟خودم از بیهقی باید بپرسم:خراسانیکه میگویی کجا هست؟!علی بیانی۳؍۹؍۱۳۹٨ , ...ادامه مطلب
مرا از دل دعا کن مادر من که میچرخد زمین دور سر من کسی جای خدا دیشب، پریشب چَکَر میزد میان باور منعلی بیانی ۱٨؍۷؍۱۳۹٨, ...ادامه مطلب
صبح چشمان تو در آینه پرواز کندعشق هم پنجره ای رو به دلم باز کندناز لبخند تو در آینه تکثیر شودشانه از جنگل موی تو سرازیر شودغرق در آینه باشی به تو چشمک بزنممیوهی تازه رس باغ تو را تک بزنمچه بگویم به , ...ادامه مطلب
از اینجا میبرم چشم ترم را دلم را، نامه های دلبرم را میان بَیک من بگذار مادر... غمم را، زخم های کشورم را علی بیانی ۲۳؍۱۰؍۱۳۹۶ , ...ادامه مطلب
چه کردی باز توفان است در من؟کسی افتاده بیجان است در من پس از وحی نفاق انگیز چشمت!نبرد کفر و ایمان است در من علی بیانی۲٨؍۷؍۱۳۹۶ + نوشته شده در شنبه بیست و نهم مهر ۱۳۹۶ساعت ۴:۵۰ ق.ظ  توسط علی بیانی | , ...ادامه مطلب
تو فریادی تو فریادی، تبسم!به زیر تیغ جلادی، تبسم! تو را اینگونه معنا کرد باید...گلوی سرخ آزادی، تبسم ! علی بیانی۱۳۹۵/۸/۲۰ تب و لرز ِغم من فرق داردخیال مبهم من فرق دارد همه در شعر مریم مینویسندولیکن مریم من فرق دارد علی بیانی۱۳۹۵/۸/۲۰ تنش از دامن کوتاه میریختقشنگی و هوس همراه میریخت مرا هی جرعه ج, ...ادامه مطلب
تو مادر آه، من فرزند کابل!برایم هدیه کن لبخند کابل! تو غمگینی و من آزرده هستمبجان مادرم سوگند کابل ! علی بیانی۱۰؍۱۲؍ ۱۳۹۵ + نوشته شده در دوشنبه نهم اسفند ۱۳۹۵ساعت ۱۱:۵۶ ب.ظ توسط علی بیانی | , ...ادامه مطلب