کلاف گیج و سردرگم من و توقضاوتهای این مردم، من و تو!به روی تابهی داغ از محبت...پر از بیتابی گندم من و تو!علی بیانی۲؍۹؍۱۴۰۱ |+| نوشته شده در چهارشنبه دوم آذر ۱۴۰۱ساعت ۳:۱۰ ب.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
دل بی طاقت مادر غمین استتنی افتاده بی سر نازنین استکتابی در بغل گیسو پر از خونبمیرم آخ این ام البنین استعلی بیانی۹؍۷؍۱۴۰۱تو کاجی از غرورت ترس دارندچه پنهان از حضورت ترس دارندهزاره خار چشم کیستی توکه اینقدر از شعورت ترس دارند؟!علی بیانی۱۰؍۷؍۱۴۰۱در رثای شهدا و جوانان جوانمرگ کاج که به ناحق فقط به جرم هزاره بودن پرپر شان کردند، نفرین بر عاملین و قاتلین این جنایت! |+| نوشته شده در دوشنبه هجدهم مهر ۱۴۰۱ساعت ۸:۳۶ ق.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
تا تو را دیدم دو چشمم در تماشا گیر ماندبر زبانم نیمهی "گم گشته" پیدا گیر ماندیخ زدم در آفتاب داغ تابستان سالنبض من افتاد خون در سرخرگها گیر ماندگیج و منگم رو برویت وای این مجنون منم؟تا لبت جنبید خواندم نام لیلا گیر ماندمن همان رودم که با سر میدویدم صخره راگم شدم در زیر ابروی تو دریا گیر ماندوهم زیباییکه با آیینه قسمت می کنمیک نفر تنهاتر از من پشت معنا گیر ماند!علی بیانی۸؍۶؍۱۴۰۱ |+| نوشته شده در سه شنبه هشتم شهریور ۱۴۰۱ساعت ۵:۴ ب.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
بگذار بگویم که بهاری، جانم!یعنیکه همیشه قندهاری، جانم!دستم برسد یکی دو تا میچینمبه به، چقدر باغ اناری، جانم!علی بیانی۲۲؍۵؍۱۴۰۱ |+| نوشته شده در شنبه بیست و دوم مرداد ۱۴۰۱ساعت ۱۲:۱۶ ب.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
از این دریای توفانی صدف بردچپاول کرد و خورد از هر طرف بردغرور و آبروی کابلم را...فقط یک بیشرف، یک بیشرف برد!علی بیانی۲۴؍۵؍۱۴۰۱ |+| نوشته شده در دوشنبه بیست و چهارم مرداد ۱۴۰۱ساعت ۱۱:۱۷ ق.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
سرا پا دل سرا پا گوش با توچراغ کلبه هم خاموش با توبه صرف عشق و مستی تا دم صبحتب لب گرمی آغوش با تو!علی بیانی۱۱؍۳؍۱۴۰۱ |+| نوشته شده در یکشنبه پانزدهم خرداد ۱۴۰۱ساعت ۱۰:۳۳ ق.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
تو دریایی ولی دریا که بد نیستهمیشه در خِرام جزر و مد نیستمن آن دریانورد ناشی ام که....رسیدن تا به ساحل را بلد نیستعلی بیانی۱۱؍۱۲؍۱٤۰۰ |+| نوشته شده در چهارشنبه یازدهم اسفند ۱۴۰۰ساعت ۹:۴۷ ق.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
نشد فرصت که همگام تو باشمرفیق صبح تا شام تو باشمتو را تقدیر شد شهمامه باشیمن آن سلسال ناکام تو باشمعلی بیانی۱۴۰۰٫۲٫۲۴پ، ن: سلسال را آگاهانه با س نوشتم |+| نوشته شده در جمعه بیست و چهارم اردیبهشت ۱۴۰۰ساعت ۱۱:۳۹ ق.ظ  توسط علی بیانی | بخوانید, ...ادامه مطلب
بداههخدا جان میشود از بُغض بُن بست...که بر گردم به سال سه صد و شصت؟خودم از بیهقی باید بپرسم:خراسانیکه میگویی کجا هست؟!علی بیانی۳؍۹؍۱۳۹٨ , ...ادامه مطلب
صبح چشمان تو در آینه پرواز کندعشق هم پنجره ای رو به دلم باز کندناز لبخند تو در آینه تکثیر شودشانه از جنگل موی تو سرازیر شودغرق در آینه باشی به تو چشمک بزنممیوهی تازه رس باغ تو را تک بزنمچه بگویم به , ...ادامه مطلب
رفاقت کرده ای با خود خدا جان چه عادت کرده ای با خود خدا جان بگو بر من دلت آزرده از کیست؟ که خلوت کرده ای با خود خدا جان! علی بیانی ۹؍۹؍۱۳۹۶ + نوشته شده در جمعه دهم آذر ۱۳۹۶ساعت ۱۲:۲۴ ق.ظ  توسط علی بیانی | , ...ادامه مطلب
چه کردی باز توفان است در من؟کسی افتاده بیجان است در من پس از وحی نفاق انگیز چشمت!نبرد کفر و ایمان است در من علی بیانی۲٨؍۷؍۱۳۹۶ + نوشته شده در شنبه بیست و نهم مهر ۱۳۹۶ساعت ۴:۵۰ ق.ظ  توسط علی بیانی | , ...ادامه مطلب
خوش به اقبالت خدا جان آسمانت تنگ نیستنان و آبت زهرمار و پیش پایت سنگ نیست با فرشته همنشینی، همزبان و همدم اتآدم بدخلق کجرفتار بی فرهنگ نیست بر سر قدرت کسی با تو ندارد اختلافباد آباد آسمانت، کارو بارت لنگ نیست ربنا در عرش هرشب خواب راحت میکنیناله و فریاد آتشبار های جنگ نیست دور از آغوش مادر بی نش,اقبالت,آسمانت,نیست ...ادامه مطلب
مرا آخر به جرم عشق مریمبه کشتن میدهی ای بیپدر دل علی بیانی۱۳۹۵/۹/۵ شده نزدیک تا هرم تن توگرفته از بهار دامن تو غمینم از درخت بید مجنون ...که دست انداخته در گردن تو علی بیانی۱۳۹۵/۹/۸ , ...ادامه مطلب
تو مادر آه، من فرزند کابل!برایم هدیه کن لبخند کابل! تو غمگینی و من آزرده هستمبجان مادرم سوگند کابل ! علی بیانی۱۰؍۱۲؍ ۱۳۹۵ + نوشته شده در دوشنبه نهم اسفند ۱۳۹۵ساعت ۱۱:۵۶ ب.ظ توسط علی بیانی | , ...ادامه مطلب